*
کی بود؟ یادم نمی آید. پرده را مشت کرده بودم توی دست هایم و از پشت پنجره نگاهش می کردم که می رفت. می توانست برگردد و نگاهم کند. می توانست.اما این کار را نکرد. نفسم رها شد پشت پنجره.پنجره کدر شد.آهم اشک شد. ماند کنج دلم. ماندنی شد همیشه.
*
سرم را تکیه دادم به در چوبی. چشم هایم را بستم.صدای قدم هایش را می شنیدم. صدای چرخ های چمدان... دستگیره توی دست هایم مشت شده بود اینبار.دم دم های صبح بود.
*
دعوتش نکرده بودم که بیاید. نیامده بود که بماند. بی خداحافظی رفت. به درک.
*
کاسه آب را خالی کردم پشت سرش. دل و جانم انگار...
*
اسکله های بندرعباس، صبح بود و مه گرفته، کوچک بودم و جنگ بود و برادرم بود و باید می رفت... رفت.
*
بی اسم وعدد شده ام. بی تاریخ و دل گرفته.
کی بود؟ یادم نمی آید. پرده را مشت کرده بودم توی دست هایم و از پشت پنجره نگاهش می کردم که می رفت. می توانست برگردد و نگاهم کند. می توانست.اما این کار را نکرد. نفسم رها شد پشت پنجره.پنجره کدر شد.آهم اشک شد. ماند کنج دلم. ماندنی شد همیشه.
*
سرم را تکیه دادم به در چوبی. چشم هایم را بستم.صدای قدم هایش را می شنیدم. صدای چرخ های چمدان... دستگیره توی دست هایم مشت شده بود اینبار.دم دم های صبح بود.
*
دعوتش نکرده بودم که بیاید. نیامده بود که بماند. بی خداحافظی رفت. به درک.
*
کاسه آب را خالی کردم پشت سرش. دل و جانم انگار...
*
اسکله های بندرعباس، صبح بود و مه گرفته، کوچک بودم و جنگ بود و برادرم بود و باید می رفت... رفت.
*
بی اسم وعدد شده ام. بی تاریخ و دل گرفته.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر