۱۳۸۹/۲/۸

انتظار

آدم ها حالت های مختلفی دارند وقتی پشت در اتاق عمل به انتظار نشسته اند. به اندازه ی تمام آدم های دنیا شکل های متفاوتی برای نشان دادن دل آشوبه هست. زن ها حرف می زنند و دعا می خوانند، آنهایی که کم حوصله ترند تسبیح می اندازند یا لب هایشان می جنبد و اگر تسبیح ندارند بندبند انگشت هایشان را فشار می دهند...به تعداد نیت هایی که کرده اند، یک دو سه و باز از سر. بعضی ها از توی کیفشان، لابه لای کیسه های در هم پیچیده شده، کشمش و میوه ی خشک شده در می آورند و به بغل دستی اشان تعارف می کنند. بیشتری ها سرتکان می دهند و همدلی می کنند، زن ها اینطورن، نه همه اشان، یکی اشان هم مثل من است که دارد تند و تند چیز می نویسدو هدفونش را گذاشته توی گوشش تا کسی به حرفش نگیرد.



مردها کمتر حرف می زنند. با انگشت هایشان بازی می کنند، راه می روند، گاهی استخوان های فکشان را می بینی که روی همدیگر سفت شده، عضله هایش ذوق ذوق می کند. مرد جوانی هم بود کنار پدر پیرش، بی پروا گریه می کرد. درست شبیه پسر بچه ها. پدرش با دست لرزان داشت از پرستار بخش پرونده ی آدمی را که دیگر نبود می گرفت. پدر خوددارتر بود اما مردجوان شانه هایش تکان می خورد و عرق روی پیشانی اش نشسته بود. سعی کردم نگاهش نکنم تا بغضم نترکد. همیشه از دیدن گریه کردن مردها بیشتر بغضم می گیرد تا زن ها.


دعا خواندن پشت در اتاق عمل مشترک تمام بیمارستان هاست.مرد و زن هم ندارد. آنها برای هم دعا می کنند،برای مریض خودشان بیشتر. من اما برای همه دعا نمی کنم.به نظرم « خدا همه را شفا دهد» یک حرف بیهوده است. توی دل خودم دعا می کنم. لب هایم نمی جنبد. بانوشتن دعا می کنم.با آهنگ داریوش دعا می کنم. برای من دعا کردن طور دیگری است. تظاهر هم نمی کنم که دلم برای تمام بیماران جهان می سوزد.واقعن اینطور نیست. دلم پیش بیمار خودم است که با اینکه عمل جراحی ساده ایی دارد اما باز باید چشم های آبیش را ببینم تا مطمئن بشوم از سالم بودنش.می شناسم دسته گل هایی را که بابت یک عمل ساده رفتند توی اتاق عمل وهیچ وقت برنگشتند. دلشوره ندارم. تند و تند دارم می نویسم. می روم توی بوفه بیمارستان وقهوه می خورم. هدفون توی گوشم هست و آهنگ گوش می دهم.از لیدی گاگا بگیر تا رضا یزدانی. خوب است آدم بیمارستان می اید آهنگ هایش متنوع باشد. لازم می شود گاهی.


دلم برای هومن تنگ می شود این طور مواقع. این جور مواقع که باید منتظر بمانی جایی برای کاری.آنهم منی که از انتظار بیزارم. هومن اگر باشد ساعت ها زودتر می گذرد. اگر پیمان هم باشد که دیگر بهتر، جفتشان که به هم بیفتند فکرت پاک از چیزهای بد خالی می شود. هومن اما معجزه می کند انگار، با آن آرامش همیشگی اش، با خاطرات مشترکمان، با حرف زدن راجع به روزمره گی های زندگی، چقدر خوب است اینطور حرف زدن. بی دغدغه و نگرانی. پیمان که بیاید بحث هایمان عوض می شود، برادر رویا باف من با ذهن پر از ایده های بکر که نمی دانم از کجا می آوردشان.


پشت در اتاق عمل اینطور است. کسی اگر پیشت باشد ساعت ها زودترمیگذرد، هومن و پیمان اگر باشند دوست داری عمل بیشتر طول بکشد. هومن همیشه هست این مواقع می دانم اگر خبر داشت حتی برای همین عمل کوچک هم خودش را می رساند. کمش آورده بودم امروز.

هیچ نظری موجود نیست: