با داوود آتش بیک گفتگوی کوتاه اینترنتی داشتم دربارهی کتاب «قطار ساعت 10 به لندن» که در زیر میخوانید:
لینک مستقیم
پشتوانههای فرهنگی و اجتماعی ما درحال فروپاشی است
گفتوگوی کوتاهی با پونه ابدالی در رابطه با داستان بلند قطار ساعت ده به لندن
داوود آتشبیک
قطار ساعت ده به لندن مثل بعضی از داستانهای به محاق رفته به سرنوشت نشر اینترنتی دچار شده. داستانی در رابطه با مهاجرت. مهاجرتی که از مهمترین مباحث طبقهی متوسط ایرانی است. اگرچه سرنوشت شخصیتهای این داستان امبدوار کننده نیست اما فرصتی ست برای بحث در رابطه با اوضاع فرهنگی و اجتماعی کشورمان. فرصتی که در فضایی آزاد تا اطلاع ثانوی فراهم نمی شود.
- خیلی متاسفم که قطار ساعت ده به لندن مجوز نگرفته و نمیتواند در فضایی سالم مورد نقد و بررسی قرار گیرد. احتمالا علت اصلی این اتفاق شوم، سیاه نمایی است! فکر نمیکنید در نمایش فضای خانوادههای ایرانی و به طور کلی ایرانی جماعت کمی سیاه نمایی کردهاید ؟
- باید اول ببینیم چطور خانوادهی ایرانی را تعریف می کنیم؟ واقعا خانوادهی ایرانی چیست؟ آیا آنچیزی که در سریالها و قصههای کودکان به ما نشان داده میشود؟ همان مادر و پدر دوست داشتنی و حوض و هندوانه و مادر بزرگ همیشه مهربان؟ همان نوستالژی زمان کودکی؟
به گمانم اینطور نیست. تعریف خانواده دردنیای مدرن تغییر کرده و به طبع آن در ایران. نوشین تک فرزند یک خانوادهی متوسط است، پدری که نوشین دارد در تعریف کلیشه ایی ما از یک سرپرست خانواده نمیگنجد(از یک پدری که پشتوانه باشد و تکیه گاه). مادرش هم همینطور(مادر همیشه راضی و مراقب). او درون فضایی پر ازتناقض بزرگ میشود و حاصلش همان است که میبینید. مکانش عوض میشود اما نمیتواند از شر تمام آن عادتهای کودکی که با آنها بزرگ شده و شخصیتش را شکل داده خلاص شود. معلوم است که نمیتواند تاثیر بگذارد. او اینطور بار امده. تحت نظر یک مادر مستبد. چطور میشود در محیطی استبداد زده بزرگ شد و تاثیر گذار هم بود؟
- مشکل فقط نوشین نیست. هرچقدر که در این داستان دنبال یک ایرانی سالم بگردیم به نتیجه ای نمی رسیم. علاوه بر این خانوادهٰ تمام ایرانیهایی که نوشین در خارج از کشور با آنها روبهرو میشود دچار مشکلات روحی و اخلاقی عدیدهاند. هیچکدام رفتار عادی و انسانی ندارند. به همین دلیل میپرسم این داستان نوعی سیاهنمایی در رابطه با انسان ایرانی نیست؟
- من دوست دارم تعریف شما را از خانوادهی سالم ایرانی بدانم. «سالم» بودن برای من اینجا واقعا سوال برانگیز است. آیا ما به خودمان و به دیگران درست نگاه میکنیم؟ یا میخواهیم آنچه را ببینیم که دوست میداریم؟ آیا واقعیتی را که در حال وقوع است کتمان میکنیم؟ ما واقعا چه هستیم؟ یا چطور میخواهیم باشیم؟ یا بهتر آن که چطور دوست داریم خودمان را به بقیه نشان دهیم؟
چرا فکر می کنید نوشین سالم نیست یا حتی اشکان یا خسرو؟ آنها فقط در موقعیتهایی قرار میگیرند که شاید ما دوست نداریم ببنیم. شاید رفتار خسرو در خوابگاه یکی از شهرهای ایران خیلی هم طبیعی به نظر میرسید. یا حتی اشکان. یا ساناز، اینها خودشان هستند، قضاوت با ما نیست. آدمهایی هستند که از کنار نوشین میگذرند. درست مثل خیلی از روزهای زندگی ما که چندین و چند نفر از کنارمان میگذرند...درست مثل روزمرهگی زندگی.
- علت چنین برداشتی( سیاه نمایی ) این است که وقتی شما برای چنین موقعیت خطیری دست به انتخاب میزنید احتمالا دست به انتخاب حساب شدهای میزنید. مثلا وقتی جومپا لاهیری( که اتفاقا دکتری ادبیات تطبیقی هم دارد. ) حرف از خیانت در زندگی هندیهای مهاجر میزند دارد دست روی مشکلی میگذارد که به گمان او برای جمعیتی که دچار دوگانگی فرهنگی میشود پیش میآید. پس انتخاب شما هم قطعا برحسب اتفاق نبوده و وضعیت فرهنگی خانوادههای ایرانی را در آستانهی فروپاشی و بدون پشتوانه دیدهاید.
- باید بگویم باور دارم که نه تنها وضعیت خانوادههای ایران بلکه خیلی از پشتوانههای فرهنگی و اجتماعی ما درحال فروپاشی است. راستش بیشتر که با خودم فکر میکنم میگویم نکند ما از ابتدا در حال فروپاشی بودهایم و تمام آن چیزهایی که به ما گفتند قصهایی بیش نبوده (مانند فیلم ترومن شو)، نوشین قسمتی از آن است، قسمتی از چیزی که دارد فرو می ریزد اما فروپاشی در حقیقت سمت و سوی دیگر داستان است، شاید روی دیگه سکه. قصهی من قصهی دختر جوانی است که به اجبار تن به یک مهاجرت میدهد اما در این اجبارموقعیتی نهفته است. (عدو شود سبب خیر) تاکید و تمرکز من بیشتر بر خودشناسی نوشین بود و اینکه وقتی از زیر بار سایهی سنگین مادر بیرون میآید جهانش چطور تغییر میکند. او حالا مجبور است روی پای خودش بایستد، او حتی نمیداند زیباست یا زشت؟ نمیداند یاشار را درست شناخته یا نه؟ او حتی از به یادآوری خاطرات کودکیش واهمه دارد.ولی حالا باید با همهی اینها روبه رو شود.
- تمام شخصیتهای داستان که هرکدام از فضای فرهنگی خاصی برآمدهاند چیزی از خودشان به جمع اضافه میکنند که مربوط به دنیاییست که در آن رشد کرده و بالیدهاند جز نوشین. ضمن اینکه نوشین تقریبا در همهی موارد برخلاف میل باطنیش از جمع پیروی میکند ( استارباکس نمیرود. کلاب میرود. ) آیا این انفعال عمدی بوده؟ فکر میکنید یک ایرانی تا این حد منفعل است در مقابل فرهنگ غرب؟
- در بیشتر جمعهای دانشجویی اگر زبان بلد نباشی و مثل نوشین خجالتی باشی و بدون اعتماد بنفس ترجیح میدهی رهرو باشی تا راهبر. ضمن اینکه نوشین اینطور تربیت شده و کم کم انگار دارد خودش را در میان جوانانی که اینطور بزرگ نشدهاند محک میزند. و مگر آنها چه میکنند؟ آنها هم چندان که شما میگویید تاثیر گذار نیستند. آنها فقط دارند شکل خودشان زندگی میکنند و تفریح میکنند. آمده اند چند وقتی در جایی بمانند و بعد بروند. به همین سادگی میخواهند خوشبگذرانند. همدیگر را بشناسند و تجربه کسب کنند. آنها تجربههایشان را با جمع در میان میگذارند. اما نوشین نمیتواند. گویی از دنیای دیگری آمده. تجربهی او تجربهی آنها نیست. سبک زندگیش مثل آنها نیست. اصلا با آنها نیست. نه نوشین و نه هیچ ایرانی دیگری. نمی تواند آنطور باشد. او عمری سرکوب شده و حالا برای بیان امیالش حتی سادهترینشان دچار کمبود اعتماد به نفس است
- سوال من همینجاست؛ آنها دارند به شکل خودشان زندگی میکنند. اما نوشین چرا نمیتواند به شکل خودش زندگی کند؟ به زعم شما دختر ایرانی در محیطی آزاد نمیتواند به شکل خودش زندگی کند و نهایتا به فرم ظرفش در میآید؟
- نوشین نمیتواند، چرا که چیزی از خودش ندارد هنوزدر ابتدای داستان، او انگار پا درون یک حباب گذاشته دائم از این سو به آن سو غلت می خورد، اما در آخر اوست که تصمیم گیرنده است.شاید آن پایان آغازی باشد برای اینکه بتواند روی پای خودش بایستد.شاید رها شدن از آن سایهی سنگین مادر او را به جهان دیگری دعوت کند.
- فکر نمیکنید رابطهی یاشار با مینو بیشتر نوعی بهانه تراشیست برای رفتارهای نوشین. و به خصوص تصمیم نهایی؟ انگاری این اتفاق از دل داستان بیرون نیامده.
- ماجرای یاشار و مینو از همان فصل ابتدایی رقم خورده.نوشین اما بعد از چند فصل دیگر نوشین سابق نیست. برای همین کم کم انگار که از خواب بلند شده باشد تازه دور و برش را میبیند. (با لبخند) میترسم اگر راجع به این سوال زیاد صحبت کنیم دیگر خواننده رغبتی به خواندن ادامه داستان نداشته باشد
- به نظر من فصل ابتدایی داستان نتوانسته به اندازه ی کافی پررنگ شود. یعنی آن قدر که در پرداخت به فضای آن ور دقت کرده اید در جزئیات داخل، دقیق نشده اید. در طراحی فصل اول چه هدفی را دنبال کردهاید؟
-حق باشماست. فصل اول فقط سکوی پرش است. زندگی نوشین قرار است آنور آب تغییر کند. فصل اول برای گرم شدن است انگار، شبیه ورزش صبحگاهی قبل از شروع کلاسهای درس.
- و به عنوان سوال آخر: با توجه به اینکه داستان خوب شما مجوز انتشار نگرفتهٰ ترجیح میدهید در آینده تسلیم خودسانسوری شوید؟
- خودسانسوری یعنی مرگ هنرمند. هیچ گاه به آن تن نخواهم داد.
لینک مستقیم
پشتوانههای فرهنگی و اجتماعی ما درحال فروپاشی است
گفتوگوی کوتاهی با پونه ابدالی در رابطه با داستان بلند قطار ساعت ده به لندن
داوود آتشبیک
قطار ساعت ده به لندن مثل بعضی از داستانهای به محاق رفته به سرنوشت نشر اینترنتی دچار شده. داستانی در رابطه با مهاجرت. مهاجرتی که از مهمترین مباحث طبقهی متوسط ایرانی است. اگرچه سرنوشت شخصیتهای این داستان امبدوار کننده نیست اما فرصتی ست برای بحث در رابطه با اوضاع فرهنگی و اجتماعی کشورمان. فرصتی که در فضایی آزاد تا اطلاع ثانوی فراهم نمی شود.
- خیلی متاسفم که قطار ساعت ده به لندن مجوز نگرفته و نمیتواند در فضایی سالم مورد نقد و بررسی قرار گیرد. احتمالا علت اصلی این اتفاق شوم، سیاه نمایی است! فکر نمیکنید در نمایش فضای خانوادههای ایرانی و به طور کلی ایرانی جماعت کمی سیاه نمایی کردهاید ؟
- باید اول ببینیم چطور خانوادهی ایرانی را تعریف می کنیم؟ واقعا خانوادهی ایرانی چیست؟ آیا آنچیزی که در سریالها و قصههای کودکان به ما نشان داده میشود؟ همان مادر و پدر دوست داشتنی و حوض و هندوانه و مادر بزرگ همیشه مهربان؟ همان نوستالژی زمان کودکی؟
به گمانم اینطور نیست. تعریف خانواده دردنیای مدرن تغییر کرده و به طبع آن در ایران. نوشین تک فرزند یک خانوادهی متوسط است، پدری که نوشین دارد در تعریف کلیشه ایی ما از یک سرپرست خانواده نمیگنجد(از یک پدری که پشتوانه باشد و تکیه گاه). مادرش هم همینطور(مادر همیشه راضی و مراقب). او درون فضایی پر ازتناقض بزرگ میشود و حاصلش همان است که میبینید. مکانش عوض میشود اما نمیتواند از شر تمام آن عادتهای کودکی که با آنها بزرگ شده و شخصیتش را شکل داده خلاص شود. معلوم است که نمیتواند تاثیر بگذارد. او اینطور بار امده. تحت نظر یک مادر مستبد. چطور میشود در محیطی استبداد زده بزرگ شد و تاثیر گذار هم بود؟
- مشکل فقط نوشین نیست. هرچقدر که در این داستان دنبال یک ایرانی سالم بگردیم به نتیجه ای نمی رسیم. علاوه بر این خانوادهٰ تمام ایرانیهایی که نوشین در خارج از کشور با آنها روبهرو میشود دچار مشکلات روحی و اخلاقی عدیدهاند. هیچکدام رفتار عادی و انسانی ندارند. به همین دلیل میپرسم این داستان نوعی سیاهنمایی در رابطه با انسان ایرانی نیست؟
- من دوست دارم تعریف شما را از خانوادهی سالم ایرانی بدانم. «سالم» بودن برای من اینجا واقعا سوال برانگیز است. آیا ما به خودمان و به دیگران درست نگاه میکنیم؟ یا میخواهیم آنچه را ببینیم که دوست میداریم؟ آیا واقعیتی را که در حال وقوع است کتمان میکنیم؟ ما واقعا چه هستیم؟ یا چطور میخواهیم باشیم؟ یا بهتر آن که چطور دوست داریم خودمان را به بقیه نشان دهیم؟
چرا فکر می کنید نوشین سالم نیست یا حتی اشکان یا خسرو؟ آنها فقط در موقعیتهایی قرار میگیرند که شاید ما دوست نداریم ببنیم. شاید رفتار خسرو در خوابگاه یکی از شهرهای ایران خیلی هم طبیعی به نظر میرسید. یا حتی اشکان. یا ساناز، اینها خودشان هستند، قضاوت با ما نیست. آدمهایی هستند که از کنار نوشین میگذرند. درست مثل خیلی از روزهای زندگی ما که چندین و چند نفر از کنارمان میگذرند...درست مثل روزمرهگی زندگی.
- علت چنین برداشتی( سیاه نمایی ) این است که وقتی شما برای چنین موقعیت خطیری دست به انتخاب میزنید احتمالا دست به انتخاب حساب شدهای میزنید. مثلا وقتی جومپا لاهیری( که اتفاقا دکتری ادبیات تطبیقی هم دارد. ) حرف از خیانت در زندگی هندیهای مهاجر میزند دارد دست روی مشکلی میگذارد که به گمان او برای جمعیتی که دچار دوگانگی فرهنگی میشود پیش میآید. پس انتخاب شما هم قطعا برحسب اتفاق نبوده و وضعیت فرهنگی خانوادههای ایرانی را در آستانهی فروپاشی و بدون پشتوانه دیدهاید.
- باید بگویم باور دارم که نه تنها وضعیت خانوادههای ایران بلکه خیلی از پشتوانههای فرهنگی و اجتماعی ما درحال فروپاشی است. راستش بیشتر که با خودم فکر میکنم میگویم نکند ما از ابتدا در حال فروپاشی بودهایم و تمام آن چیزهایی که به ما گفتند قصهایی بیش نبوده (مانند فیلم ترومن شو)، نوشین قسمتی از آن است، قسمتی از چیزی که دارد فرو می ریزد اما فروپاشی در حقیقت سمت و سوی دیگر داستان است، شاید روی دیگه سکه. قصهی من قصهی دختر جوانی است که به اجبار تن به یک مهاجرت میدهد اما در این اجبارموقعیتی نهفته است. (عدو شود سبب خیر) تاکید و تمرکز من بیشتر بر خودشناسی نوشین بود و اینکه وقتی از زیر بار سایهی سنگین مادر بیرون میآید جهانش چطور تغییر میکند. او حالا مجبور است روی پای خودش بایستد، او حتی نمیداند زیباست یا زشت؟ نمیداند یاشار را درست شناخته یا نه؟ او حتی از به یادآوری خاطرات کودکیش واهمه دارد.ولی حالا باید با همهی اینها روبه رو شود.
- تمام شخصیتهای داستان که هرکدام از فضای فرهنگی خاصی برآمدهاند چیزی از خودشان به جمع اضافه میکنند که مربوط به دنیاییست که در آن رشد کرده و بالیدهاند جز نوشین. ضمن اینکه نوشین تقریبا در همهی موارد برخلاف میل باطنیش از جمع پیروی میکند ( استارباکس نمیرود. کلاب میرود. ) آیا این انفعال عمدی بوده؟ فکر میکنید یک ایرانی تا این حد منفعل است در مقابل فرهنگ غرب؟
- در بیشتر جمعهای دانشجویی اگر زبان بلد نباشی و مثل نوشین خجالتی باشی و بدون اعتماد بنفس ترجیح میدهی رهرو باشی تا راهبر. ضمن اینکه نوشین اینطور تربیت شده و کم کم انگار دارد خودش را در میان جوانانی که اینطور بزرگ نشدهاند محک میزند. و مگر آنها چه میکنند؟ آنها هم چندان که شما میگویید تاثیر گذار نیستند. آنها فقط دارند شکل خودشان زندگی میکنند و تفریح میکنند. آمده اند چند وقتی در جایی بمانند و بعد بروند. به همین سادگی میخواهند خوشبگذرانند. همدیگر را بشناسند و تجربه کسب کنند. آنها تجربههایشان را با جمع در میان میگذارند. اما نوشین نمیتواند. گویی از دنیای دیگری آمده. تجربهی او تجربهی آنها نیست. سبک زندگیش مثل آنها نیست. اصلا با آنها نیست. نه نوشین و نه هیچ ایرانی دیگری. نمی تواند آنطور باشد. او عمری سرکوب شده و حالا برای بیان امیالش حتی سادهترینشان دچار کمبود اعتماد به نفس است
- سوال من همینجاست؛ آنها دارند به شکل خودشان زندگی میکنند. اما نوشین چرا نمیتواند به شکل خودش زندگی کند؟ به زعم شما دختر ایرانی در محیطی آزاد نمیتواند به شکل خودش زندگی کند و نهایتا به فرم ظرفش در میآید؟
- نوشین نمیتواند، چرا که چیزی از خودش ندارد هنوزدر ابتدای داستان، او انگار پا درون یک حباب گذاشته دائم از این سو به آن سو غلت می خورد، اما در آخر اوست که تصمیم گیرنده است.شاید آن پایان آغازی باشد برای اینکه بتواند روی پای خودش بایستد.شاید رها شدن از آن سایهی سنگین مادر او را به جهان دیگری دعوت کند.
- فکر نمیکنید رابطهی یاشار با مینو بیشتر نوعی بهانه تراشیست برای رفتارهای نوشین. و به خصوص تصمیم نهایی؟ انگاری این اتفاق از دل داستان بیرون نیامده.
- ماجرای یاشار و مینو از همان فصل ابتدایی رقم خورده.نوشین اما بعد از چند فصل دیگر نوشین سابق نیست. برای همین کم کم انگار که از خواب بلند شده باشد تازه دور و برش را میبیند. (با لبخند) میترسم اگر راجع به این سوال زیاد صحبت کنیم دیگر خواننده رغبتی به خواندن ادامه داستان نداشته باشد
- به نظر من فصل ابتدایی داستان نتوانسته به اندازه ی کافی پررنگ شود. یعنی آن قدر که در پرداخت به فضای آن ور دقت کرده اید در جزئیات داخل، دقیق نشده اید. در طراحی فصل اول چه هدفی را دنبال کردهاید؟
-حق باشماست. فصل اول فقط سکوی پرش است. زندگی نوشین قرار است آنور آب تغییر کند. فصل اول برای گرم شدن است انگار، شبیه ورزش صبحگاهی قبل از شروع کلاسهای درس.
- و به عنوان سوال آخر: با توجه به اینکه داستان خوب شما مجوز انتشار نگرفتهٰ ترجیح میدهید در آینده تسلیم خودسانسوری شوید؟
- خودسانسوری یعنی مرگ هنرمند. هیچ گاه به آن تن نخواهم داد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر