چشمهایت را ببند
بگذار باد
صورتت را نوازش کند
خیالبافی کن
هیچ چیز بهتر از خیالبافی آدم را کیفور نمیکند.
من رانندگی میکنم
تو سرت را از شیشه ماشین بیرون بده و
چشمهایت را ببند.
من به ابرها خیره میشوم
که چطور سنگین شدهاند روی شانهی کوه
و باران میشوند روی خاکی جاده
چشمهایت را ببند
دنیا اینطور زیباتر است انگار
از پشت پلکهای تو
که حالا خیس از بارش ابرهاست.
۲ نظر:
چه خوب بود. نگفته بودی که شعر میگی! بسیار لذت بردیم.
سلام.من کتاب قطار ساعت 10 به لندن شما رو خیلی وقته خوندم ولی نشد که بگم دوسش داشتم و تشکر کنم. ظریف و زیبا نوشته شده بود.
ارسال یک نظر