۱۳۸۹/۳/۲۳

رقص پروانه ها با توپ



میخواهم نمک این شب ها را زیاد کنم پای تلفن می گویم:


شرط بندی کنیم بازی امشبو؟

میگوید:

سرچی؟

می گویم:

یک شام خوب

میگوید:

قبول

پیمان از آن طرف اتاق داد میزند که آلمان استرالیا را سوراخ می کند امشب.من اما شرط بندی کرده ام روی برد استرالیا.راستش خیلی هم اعتقادی ندارم به شرطی که بسته ام.فقط می خواستم کاری کرده باشم مثلن، حرفی زده باشم که یعنی منهم فوتبال را می بینم و طبق قاعده ی همیشگی طرفدار آن تیم ضعیفه هستم همیشه چرا که دلم برایش می سوزد.اینرا نمی گویم بهش.نمی گذارم بفهمد که قوتبال را هم از روی دلسوزی برای تیم ضعیفه می بینم. نه اینکه فقط بخاطر همین باشد. فوتبال را می بینم چرا که هیجانش را دوست دارم و حس همذات پنداریش را گاهی با تیم برنده،گاهی با تیم بازنده.فوتبال خیلی موقع ها برایم شبیه زندگی میشود. دویدن و گل زدن.دویدن و گل خوردن.استراتژی،تمرین، زیرکی. آره، فوتبال را بخاطر همین هایش گاهی دوست دارم.یعنی همین روزهایی که همه تبش را دارند و آقایان سند لذت بردنش را ششدانگ زده اند به نام خودشان.حالا چه فرقی می کند که من هنوز نمی دانم آفساید چطوری هاست.یا اسم فلان بازیکن چیست. چه فرقی می کند؟ من فقط دلم خنک می شود مثلن وقتی قیافه بکهام را آنطور دماغ سوخته می بینم بعد از آن گل آبکی. همین که آن انگلیسی ها غرورشان یک بار هم که شده قاطی باقالی ها بشود کافی است. من با تماشاگرها گریه می کنم و می خندم.حالا چه فرقی می کند که سه پنج دو یا چهارسه سه یعنی چی جوری؟ برای من فرقی ندارد. برای من زیبایی آن تلاش برای رسیدن به هدف قشنگ است و خنده ی تماشاگران،برای من نه حرص و جوشی می ماند آخر بازی نه چیزی.حالا جام را هرکه برد برد.راستش هیچ فرقی به حالم نمی کند. همین که امشب هم کدامشان ببرند و یا فردا فرقی برایم ندارد. همین که بغضم بترکد با بازی کنانی که آنطور دویده اند و بعد باخته اند برایم کافی است که بدانم تلخی شکست را همه مردم زمین درک می کنند.

برای من فوتبال دیدن اینطوری هاست. همین که بعد از روشن شدن نورافکن های استادیوم سایه ی بازیکن ها چهارتایی می شود روی زمین سبز شبیه بال پروانه ها .



هیچ نظری موجود نیست: