۱۳۸۹/۶/۵

خوش باوری سوم شخص محدود به ذهن

نمی‌دانم کجای کار اشتباه کردم.بزنگاه یا پلات؟ میگویند حواست باید به بزنگاه باشد،شوخی که نیست.حواسم نبود.سربه هوایی را از بچه‌گی داشتم،از همان موقع که معلم ریاضیم می‌گفت ترکیبش خوب است مرده شور تجزیه‌اش را ببرند.که همیشه دو به علاوه دو آخر سرمیشد پنج.


مکان و زمانش هم لابد ایراد داشته،قمر در عقرب بوده یا ساعت نحس.تو بگو تمام داستان‌ها را همان موقع نوشتم که ساعت سعد نبود و نحس بود.که اصلن من ننوشتم.تو بگو حالا من دانای کل هم که می‌بودم اشکال کار از شخصیت پردازی بود.آخ که این شخصیت پردازی همیشه کار دست من داده،استاد می‌گوید با این روحیه بچه مثبتی داستان در نمی آید،می‌گوید که چه عرض کنم، چهارسالی است که دارد توی گوش من خوش خیال می‌خواند که قربانت بروم کمی پیاز داغ این شخصیت‌های مهربان و مثبت را کم و زیاد کن و کمی از این خوش باوری ذاتی‌ات کم .

هی پیش خودم می‌گفتم یکجای این مثل که از «هردست بدهی از همان دست پس می‌گیری» اشتباه است.تو بگو آن کسی که این مثل را برای اولین بار گفته هم یک ببویی توی مایه‌های من بوده.هی مهربان و بی شیله پیله نمی شود داستان درآورد از آب.که در نیامده لابد.نخیر.در نیامده. دانای کل که سرم را بخورد، محدود به ذهن سوم شخصم هم تگری زد.ای دل غافل.خوب شد لااقل آنقدر پس کله ام خورده بود که باورم نشود چیزی این میان قطعیت پیدا می‌کند.واویلا که اگر باور می‌کردم قطعیتی هست که همین نصفه نیمه فکر و خیال را هم الان پهن کرده بودم جلوی افتاب تا لواشک شود.خلاصه پلات را کج بگذاری تا ثریا کجکی می‌رود داستان.از من گفتن بود.نه به سوم شخص محدود به ذهنتان می‌توانید اطمینان کنید نه به دانای کل.کلن اعتماد نکنید باباجان.کمی رندی و سیاه کاری اگر در کارشخصیت‌هایتان نباشد کسی داستانتان را نمی‌خواند،باور نمی‌کند.نمی خرد.کتاب می ماند روی دستتان آنوقت می‌گویند خانه‌نشینی نویسنده از خوش‌خیالی است.یا بی تنبانی؟ خود دانید. بیخود که چاپلین خدابیامرز نگفته آخر همه چیز حقه بازی است.بله همینطوری هاست. خورده شیشه نداشته باشی کسی داستانت را نمی‌خواند.از من گفتن بود تنگ غروب جمعه‌ایی.

۱ نظر:

رضیه گفت...

فقط محدود به ذهن با راوی دوم شخص. همان که مثلا می شود نویسنده باشد که خودش را مخاطب می گیرد. آخر گفته اند انسان معشوق خویشتن است.