۱۳۸۹/۷/۲

نجواهای بی‌اجازه

قبل از ماجرا


"من" نشسته توی ایستگاه اتوبوس در حال خواندن کتاب.منتظر لولو و فری.

لولو نیمه از پنجره ماشین آویزان.فری در حال چرخش فرمان اتوموبیل به سمت جدول.

روبوسی.

"ما"  نشسته توی کافه پیاده رو، تاریک و خاک آلود، مشغول گوش کردن به آهنگ گنگی که دارد پخش می‌شود و بررسی وضعیت بهداشت کافه...اوهوم!

خانم روسری قرمز بلیط‌هایمان را می‌دهد. برای هرکداممان یک لیوان چای می آورد.مهمان کارگردان خانم "آزاده گنجه".

گفتگو بین من و لولو:

- اینهمه بازیگر توی یه تاکسی که جا نمی شه؟

لولو می‌گوید.

"مروارید خردمند"، "سونیا سنجری"،"مه رو صحرانورد"،"محمد ابراهیم عزیزی" به ترتیب حروف الفبا.

شانه بالا می اندازیم من و فری.چایمان را هم می‌زنیم.

من:

- لابد مجازیه.یه تاکسیه الکی.

- آهان! ون میارن.چقدر ما خنگیم.

فری مشغول شمردن صندلی های ون با انگشت‌هایش.نگاه می‌چرخانیم.بعضی‌ها با دختر روسری قرمز حرف می‌زنند.

من:

- اینها هم قراره با ما بیان؟

- اینجارو،طراح صحنه هم دارن.

بروشور را می‌گیرم.نه تنها طراح صحنه بلکه صدابردار.عکاس.مشارو.دستیار...

از تاریکی و سروصدای کافه خسته می‌شویم و بیرون می ایستیم.خانم روسری قرمز راهنماییمان می‌کند سرچهارراه .می‌گوید:

- یک پراید سبز میاد دنبالتون.

لولو غر می‌زند:

- حالا توی این تاریکی رنگ پرایدو از کجا تشخیص بدهیم.

یک خانم چادری نمی‌دانم از کجا پیدایش می‌شود تنگ دل من.گوشم را تیز می‌کنم به صحبت‌هایش با موبایل. چشم و ابرو می‌آیم برای لولو که با دیدن نور چراغ هر ماشین می گوید اینه؟
 از خانم چادری فاصله می‌گیرم و به لولو می‌گویم لابد توی تاریکی ترسیده و چسبیده به ما که احساس امنیت کنه.

پراید ترسان لرزانی می آید،خاک و خلی عین کافه،سوار می‌شویم و خانم چادری تنگ دلمان می‌چپد توی تاکسی.می‌فهمیم تئاتر شروع شده...

بعد از ماجرا

 منگ پیاده می‌شویم.لحظه‌ایی می‌ایستیم.ما بازیگر بودیم یا آنها؟ اینهایی که از کنارمان می‌گذرند چطور؟ کدام؟
سی دقیقه وقت بگذارید و تجربه‌اش کنید نمایش "نجواهای بی اجازه"* را.تجربه‌ی جدیدی است این روزها که می‌ارزد دیدنش.


پ.ن: دنبال ایمیل خانم کارگردان می‌گردم تا بابت این کار نو ازش تشکر کنم.

*"نجواهای بی اجازه" کارگردان"آزاده گنجه" برگزیده  سیزدهمین جشنواره بین المللی تئاتر دانشگاهی ایران.کارگاه خلاقیت شکسپیر






۵ نظر:

لولو گفت...

از دست ندهيد حتما ببينيد معركه بود. باقي بقايت جانم فدايت.
لولو (يكي از قهرمانان اين قصه)

ناشناس گفت...

ميشه بيشتر توضيح بديد چي شد تو تاكسي؟؟؟

پونه گفت...

اگه بگم که دیگه لطفش از بین میره ناشناس جان

ناشناس گفت...

اوكي ولي چقدر كنجكاوم بدونم
حتما مي رم. مرسي از اطلاع رساني.

Azadeh Ganjeh گفت...

سلام،
در واقع من باید از شما تشکر کنم بابت سی دقیقه وقتی که گذاشتید و ابراز نظرتون درباره نمایش.

Azadeh.Ganjeh@Gmail.com