۱۳۸۹/۹/۱۳

مال «هوا»ست

حالا همه چیز را ربط می‌دهیم به هوا.این خستگی و این بی حوصلگی و این دل دل کردن‌های بی‌موقع.شاید هم  مال هوا باشد کسی چه میداند؟
حالا اگر چشممان قرمز باشد و گلویمان صاف نشود نه اینکه کسی فکر کند گریه کرده‌ایم یا بغض داریم می‌گویند مال هواست،شاید هم اینطور باشد،کسی چه می داند؟
حالا که عادت داریم عذر و بهانه‌ی هرچیزی را بیاندازیم گردن چیز دیگری خب سگ خور اینهم مال هواست،دیگر چه فرقی می کند؟

«نوشتن» برایم سخت شده. دیگر سکوتم نشانه‌ی رضایت نیست، تلخی این بغض را دائم با خودم اینور و آنور می‌کشم بی آنکه بتوانم راحت راه بروم و فکر کنم،جهنم!اینرا هم میگذاریم به حساب هوا. خودم اما می دانم که...نمیدانم؟

۲ نظر:

رضا فکری گفت...

پس این آلودگی هوا همان پیاز قدیم است که هرکس می‌خواست اشکش به حساب دل نازکش نوشته نشود کاسه کوزه ها را می‌شکست سر پیاز بیچاره. اما همان‌وقت هم همه حتی بچه‌ها، از شوری که توی هوا پخش می‌شد می‌دانستند این اشک، اشک دیگری است.

افرا و پاییز گفت...

خب مال هواست دیگه!