۱۳۸۸/۱۲/۱۷

این ماه دوست داشتنی

کارهایم را کرده ام. خریدها و سوغاتی ها چیده شده در چمدان. اولین سالی است که لحظه ی سال تحویل کنار خانواده ام نخواهم بود. اولین سالی است که لحظه ی سال تحویل در کنار بهارکم. یعنی نوروز همانقدر که اینجا زیباست، آن سر دنیا هم زیباست؟



اسفند یکی از محبوبترین ماه های من است. بخاطر رسیدن به بهار. بخاطر دل دل کردن برای رسیدن به جوانه ها و شکوفه ها و توپ لحظه ی سال تحویل. اسفند را دوست دارم چون مرددترین ماه سال است، دوست داشته می شود بخاطر ماه بعدیش. دوست داشته می شود بخاطر بهار. دوستش دارم بخاطر فروردین. دوستش دارم بخاطر هوای خنک و ملسش. دوستش دارم بخاطر شلوغی شب عیدش. دوستش دارم بخاطر هیجان پهن کردن سفره ی هفت سینش. دوستش دارم بخاطر فرش های شسته شده ی روی بام،شیشه های تمیز، خنده ی کودکان هنگام خرید لباس نو دوستش دارم بخاطر رسیدن به بهار. اسفند را دوست دارم بخاطر بهار.اسفند را دوست دارم بخاطر خودش. اسفند مردد، مهربان ترین ماه سال. دست و دل باز و بی دغدغه. اسفند دوست داشتنی من.



کارهایم را کرده ام و برای منی که دائم باید مشغول کاری باشم و چیزی را شروع کنم یا به اتمام برسانم این لحظه ی غریبی است. لحظه ایی که هیچ کاری ندارم انگار، نه وقتی مانده تا کار جدیدی شروع کنم و نه کار عقب مانده تا تمامش کنم. نشسته ام گنگ وگیج و هیجان زده.نشسته ام پشت این میز تحریر چوبی درست پشت پنجره.



چه خوب که هنوز آنقدر وسواس نگرفته ام تا همه چیز را در خانه تکانی های قبلی دور بریزم. بدک نیست چیزی قدیمی، کهنه، به درد نخور اما پرخاطره را از ته کشو پیدا کنی آنهم یکهو و ناگهانی. بدک نیست دست خطی، ربان خاک خورده ی چرکی، عکس چروکیده یی، کارت تبریک تولد بیست و دو سالگیی یا حتی دستبند پاره شده ی بدرد نخوری را پیدا کنی.



خنده ام می گیرد گاهی، دستبندم را مثلن می پیچم دور مچ دستم و یادم نمی آید که کی وکجا آنرا خریده ام و یا کی و چطور پاره شده... ربان خاک خورده را مثلا دور کدام کادو و چه کسی برایم پیچیده بوده که آنقدر عزیز بوده که هنوز مانده ته کشو یا کمد...خنده ام می گیرد و همیشه این خاطرات پراکنده ی گنگ را دوست داشته ام. به کارت تبریک تولدهایم نگاه می کنم و پیش خودم می گویم پس من بیست و دو ساله هم بوده ام؟ و دلم طوری می شود. طوری که نمی شود نوشت طوری که نمیخواهم بنویسمش.



اسفند را دوست دارم بخاطر همین بازی های سرخوشانه ی خاطراتش. همین که هست و نیست. همین که یک روزی بوده و حالا نیست. همین که اسمش زندگی است.

هیچ نظری موجود نیست: