خاطره سازی میکنیم این روزها را، راستی چطور میشود
این تلخی بیمنطقی را که بر زندگیمان سایه انداخته تحمل کرد؟ خاطره سازی میکنیم
این روزها را مثلا یاد آنشب که شومینه را هرکاری کردیم روشن نشد. یا اینکه
پانتومیم را لو دادیم به تیم حریف. همینکه باران میآمد و ترانه روزبه بمانی بود و
صدای گوگوش. همینکه آدرس همیشگی را گم کردیم و تا ته بزرگراه را خوش خوشان رفتیم و
علیرضا قربانی خواندیم. همین که نگاهمان به هم گره میخورد هرازگاهی. خاطره سازی
میکنیم این روزها را این ساعتها را. خیابان پهلوی پیش چشمان زرد میشود، نارنجی
میشود، طلایی میشود. همین بغضهای یواشکی و دلشکستنهای ناخودآگاه... راستی
چطور میشود این ناامیدی را تحمل کرد؟ کدام کتاب را خواندهای؟ هنوز فلان فیلم را
ندیدهایی؟ بحث که بالا میگیرد، کف دستها که عرق سرد مینشیند، چشم که تر میشود
به قطره اشکی... خاطره سازی میکنیم این روزها را، وقتی نگاهی و حسی و حرفی بیجا
زده میشود، وقتی قلبی میلرزد به حسی تلخ ... خاطره سازی میکنیم این روزها را،
غذا که ته میگیرد، شرط بندی که میکنیم، قهر که میکنیم، شیرینی آشتی ... همین
روزها همین زندگی همین ساعتها... خاطره سازی میکنیم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر